-
تولدی دوباره !
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1390 22:32
به ه ه!!! که چقدر دلتنگه اینجا بودم، از وقتی یادم میاد همیشه خواستم بنویسم ولی هیچوقت پیوسته نکردم این کارو ، حتا وقتی که قانع شدم چقدر بنیادی هست نوشتن، چقدر خودم رو روی کاغذ نوشتن خودمو به من بیشتر میشناسونه و چقدر در دنبال کردن مسیر زندگیم بهم کمک خواهد کرد که آینده رو بهتر پیش ببرم ... فکر میکنم نوشتن به انسان...
-
irreversible
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1387 18:33
تو سونا خشک نشستی حرارت از سر تا پاتو گرفته موج گرما یه لحظه هم گونه هاتو رها نمیکنه اما میدونی موندن برات لازمه چشماتو میبندی که مثلا آروم تر شی شروع میکنی تا 200 شمردن میگی تموم شد دیگه میرم هنوز به 30 نرسیدی شروع میکنی تند تر شمردن به 60 میرسی صدای خنده یه نفر رواز یبرون می شنوی صداش تو گوشت پژواک میده نا خودآگاه...
-
سفر
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 03:22
فکر میکردم آزادم بهتر که اسیر شدم نور سبز آویزها یا که رستاخیز انعکاس و آینه یا که پولاد غرقه در دست احتیاج یا که حس بی پالودگی بعد از وداع یا که عزم بودن تنها و خاموش و پر محتوا ِ بی شک تفکر راه می افتد بر ایوان درکش اینجا کجاست که هر کس فقط تا درگاه ورود ,من است و حین که وارد شد فقط اوست یا ابالحسن , یا ضامن آهو
-
شکر بهار
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 03:19
فروردین همیشه ماهیه که کمتر از ماههای دیگه ادم خودشو توش پیدا میکنه تا به خودش میاد اردیبهشت شده ولی اکسیژن فروردین منو میبره به ایرانزمین به عهد باستان به جایی که جشن بهار در تخت جمشید گرفته میشد یه دنیای روشنی و جلال ...به بوی خاک شیراز .... تاریخ... قشنگترین تبریکم و برای رسیدن فروردین تقدیم به همه میکنم امیدوارم...
-
بانگ
چهارشنبه 1 اسفندماه سال 1386 02:07
قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین میترسم از آن که بانگ آید روزی که ای بی خبران راه نه آن است و نه این
-
...
چهارشنبه 24 بهمنماه سال 1386 02:09
لیلی پرورده جامعه ایست که دلبستگی و تعلق خاطر را مقدمه انحراف میپندارد که نتیجه اش سقوطی حتمی است در درکات وحشت انگیز فحشا؛و به دلا لت همین اعتقاد همه قدرت قبیله مصروف این است که آب و آتش را- و به عبارت رسا تر آتش و پنبه را - از یکدیگر جدا نگاه دارند تا با تمهید مقدمات گناه ، آدمیزاده طبعا ظلوم و جهول در خسران ابدی...
-
عبور
چهارشنبه 17 بهمنماه سال 1386 01:31
کاش هنوز وجود م روی زمین برکت گذشته رو داشت کاش عقل ودلم هنوز میتونستن با هم عشق بازی کنن کاش مجبور نبودن همدیگرو فراموش کنن کاش هنوز وقتی از کنار بچه گربه ای که از سرما رو یه جای گرم کز کرده رد می شدم از ترس فرار نمی کرد کاش هنوز وقتی شاهد بی عدالتی و نا حقی بودم صدام تو سینم خفه نمیشد و آسمون میشگافت و شب از ناراحتی...
-
چند یادداشت
سهشنبه 16 بهمنماه سال 1386 01:29
من با زمان قرار همزیستی مسالمت امیز گذاشته ام که نه او مرتبا مرا دنبال کند و نه من از او فرار کنم بالاخره که روزی به هم خواهیم رسید فردریک نیچه گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند، بر آن ها که می هراسند بسیار تند، بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بستار طولانی، و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار...
-
پاسخ . انعکاس
شنبه 13 بهمنماه سال 1386 00:53
اگر زندگی از دست کسی خارج شده باشد انگار که آدرس جایی تو یه شهر دیگه رو گم کرده باشه باید بگرده زندگی ما آدما اکثرا پاسخی شده به جهالت ما کمی ایستادن کمی فکر کردن تا کی باید فقط رشد کنیم و دنبال چیزای جدید باشیم بعضی وقتا باید به داشته ها سر و سامون بدیم زندگی کنیم برای زندگی برای بودن بودن... نه پاسخ به دنیا دادن
-
زندگی یا آرزو ها
جمعه 12 مردادماه سال 1386 18:36
مدتی ه دارم به این فکر میکنم که امید ها و آرزو های زندگی با ما خصومت دارن , این دو عامل مختلف چون دو صف دشمن در برابر هم ایستادن و ما رو رنج میدن .سالهای سال با هم مبارزه میکنند اما : شکست هر کدوم شکست دیگری است. اگر در آرزوهامون موفق شدیم زندگی رو از دست دادیم و اگر زندگی رو از دست بدیم آرزوو های ما نابود میشن. به...
-
خلسه - وهم ....حقیقت؟
دوشنبه 1 مردادماه سال 1386 01:50
بعضی وقتا به نظرم آدما بر می گردن به کودک ترین احساسات و افکار درونیشون تا حالا شده تو خوابو بیداری یا حتی بعضی وقتا آدم نمیدونه کی این اتفاق براش افتاده به یه چیزه فکر کنین که هیچوقت به نظر مهم نبودن ؟یعنی اصلاً جا واسه فکر کردن حتی تصور نمیکردیم داشته باشن؟ کسی میتونه به من بگه که خاطر های ما یعنی تمام اتفاقای که تو...
-
روشنایی!
سهشنبه 22 خردادماه سال 1386 03:03
گفته میشود شبی از روزگارانه نه چندان دوره همین تهران لا یتنهی خودمان بنده خدایی کلیده خود را در هوالییه منزله خود در شهر ری گم کرده بود و شدیدن جویای آن بود و چنان که میدانید در آن روزگارن امکانات امروزی چندن گسترده نبود از جمله برق و روشنایی و فقط چند محله مند بالا تر دارای این امکانات بودند از جمله میدان فوزییه یا...
-
سلام تا حالا پشت هواپیما نشستین؟
یکشنبه 20 خردادماه سال 1386 15:22
با عرض سلام خدمت جامعه مهندسین کشور رضا هاشمی هستم ارادتمند همگی راستش یه روز که با هواپیما در حال سفر بودم و قرق در افکارم بودم که ناگهان گرمی یه دست رو شونم احساس کردم هنگامی که برگشتم نظاره گر مردی با چهره خندان با لباسی بسیار آراسته شدم سلام گرمی گفت و من رو به داخل کابین خلبان دعوت کرد من هم این دعوت رو منادا...