شهردار هویج

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

شهردار هویج

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

...

لیلی پرورده جامعه ایست که دلبستگی و تعلق خاطر را مقدمه انحراف میپندارد که نتیجه اش سقوطی حتمی است در درکات وحشت انگیز فحشا؛و به دلا لت همین اعتقاد همه قدرت قبیله مصروف این است که آب و آتش را- و به عبارت رسا تر آتش و پنبه را - از یکدیگر جدا نگاه دارند تا با تمهید مقدمات گناه ، آدمیزاده طبعا ظلوم و جهول در خسران ابدی نیفتاد.در محیطی چنین یک لبخند کودکانه ممکن است تبدیل به داغ ننگی شود بر جبین حیسیت افراد خانواده و حتی قبیله.در این ریگزار تفته, بازار تعزیر گرم است و محتسب خدا, نه تنها در بازار که درا عماق سیه چادر ها و پستوی خانه ها . همه مردم از کودک و خورد سال مکتب گرفته تا پیران سالخورده قبیله مراقب جزئیات رفتار یکدیگرند. نخستین لبخند محبت لیلی و مجنون اندک سال در فضای محدود مکتبخانه، نه از چشم تیزبین ترین ملاّی ترکه به دست مکتب پوشیده میماند و نه از نظره کنجکاو بچه های همدرس و هم مکتبی. در این سرزمین پاکی و تقوا بدا به حال دختر و پسر جوانی که نگاه علاقه ای رد و بدل کنند، که کودکان همدرس- با همه کم سن و سالی و بی تجربگی- نگاه بدان معصومیت را از گناهان کبیره میشمارند و کف زنان و ترانه خوانان به رسوا گری می پردازند و کار هو و جنجال را به مرحله ای میرسانند که پدر غیرتمند, دختر سر به هوا را از مکتبخانه باز گیرد و زندانی حصار حرمسرا کند؛ و قیس بی نوا از هجوم طعنه همسالان, کارش به آشفتگی و جنون کشد؛ و واقعه ای بدان سادگی تبدیل به داستانی شود هیجان انگیزو لبریز از گزافه ها و افسانه ها ، و شاعران و ترانه سازان محله شرح دلدادگی ها را به رسوایی در قالب ترانه ریزند و در دهان ولگردان کوچه و بازار اندازند تا دختری از مکتب بریده در پستو خزیده را نقل بزم غزل سریان کنند و موضوع ترانه مطربان و دف زنان و پسر اندک تحمل حساس را آواری کوه و دشت و بیابان.



اما در دیار شیرین منعی بر مصاحبت و معاشرت مردو زن نیست. پسران و دختران با هم می نشینند و با هم به گردش و شکار میروند و با هم در جشن ها و مهمانی ها شرکت میکنند و عجبا که در این آزادی معاشرت، شخصیت دختران پاسدر عفاف ایشان است که به جای ترس از پدر و بیم بدگویان محتسبی در درون خود دارند و حرمتی برای خویشتن قائلند. دختر ها, مادران و پیران خانواده را مشاور نیک اندیش خویش میدانند و هشداری دوستانه چنان در دل و جانشان اثر میکند که وسوسه های شاهزاده جوان عشرت طلبی چون پرویز نمیتواند دّر حصار پولادین عصمتشان رخنه ای کند. در سرتاسر داستان خسرو و شیرین بیتی واشارتی به چشم نمیخورد که آدمیزاد خیر خواه مصلحت اندیشی به نهی از منکر برخاسته باشد و از عمل نا معقول شیرین انتقادی کرده باشد. گویی همه مردم این سوی جهان از ارمنستان گرفته تا کرانه های غربی ایران و قصر شیرین گناه کاران با انصافی هستندکه داستان "عیسی و رجم زانیه "را شنیده اند و در برخوردبا گناه دیگران به یاد نامه اعمال خویش می افتند و به حکم بزرگوارانه مرّوا کرما, دیده عیب بین خود را بردلیریها و جسارتهای جوانان فرو بدند.
در دیار شیرین مردم چنان گرم کارهای خویش اند و مشاغل روزانه, که نه از ورود نا منتظره ولیعهد شاه ایران به سرزمین خود با خبر می شوند و نه پروای سر گذشت عشق شیرین و پرویز دارند. حتی یک نفر هم در این مملکت بی در و دروازه معترض این نکته نمیشود که در بزم شبانه میهن بانو چه میگذرد و جوانان عزبی چون پرویز و همراهانش چرا با دختران ولایتشان مسابقه اسب تازی و چوگان بازی میگزارند.گویی احدی را عقده ای از میل های سرکوفته بر دل ننشسته است.ظاهرا این دیار ولنگری ها و بی اعتنایی ها نمونه همان سرزمین بی حساب و کتابی است که در آن کسی را با کسی کاری نباشد. دختری سر شناس یکه و تنهابر پشت اسب می نشیند و بی هیچ ملازم و پاسداری از ناف ارمنستان تا قلب تیسفون میتازد و وقتی محروم از دیدار یار , نادیده به دیار خود باز میگردد, یک نفر مرد غیرتی در سرتاسر مملکتش پیدا نمیشود تا بپرسد: چرا رفتی و کجا رفتی؟


قسمتی از مقدمه کتاب "سیمای دو زن"









عبور


کاش هنوز وجود م روی زمین برکت گذشته رو داشت
کاش عقل ودلم هنوز میتونستن با هم عشق بازی کنن
کاش مجبور نبودن همدیگرو فراموش کنن
کاش هنوز وقتی از کنار بچه گربه ای که از سرما رو یه جای گرم کز کرده رد می شدم از ترس فرار نمی کرد
کاش هنوز وقتی شاهد بی عدالتی و نا حقی بودم صدام تو سینم خفه نمیشد و آسمون میشگافت و شب از ناراحتی خوابم نمیبرد
کاش هنوز "کامدین" همبازی 4 سالگیم الان تو حیاط منتظرم بود
کاش خدا "کاش"رو نمی آفرید
کاش اونقدر مست بودم که برام واضح بود که تو کار خدا دخالت نکنم
کاش این موسیقی اینقدر زیبا نبود که کابوس زندگیمو مجسم کنه
کاش این مضراب ها از ضخمه های زندگی یواش تر تو سرم میکوبیدن
.
..
...
کاش این آخرین کاش دنیا باشه...

چند یادداشت

من با زمان قرار همزیستی مسالمت امیز گذاشته ام که نه او
مرتبا مرا دنبال کند و نه من از او فرار کنم
بالاخره که روزی به هم خواهیم رسید
فردریک نیچه


گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند،
بر آن ها که می هراسند بسیار تند،
بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بستار طولانی،
و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه است.
اما، برآن ها که عشق می ورزند،
زمان راآغاز و پایانی نیست.“
ویلیام شکسپیر

هرگز در مسیر پیموده شده گام بر ندارید
زیرا این راه به همان جایی میرسد که دیگران رسیده اند.
گراهام بل


بسیاری مردم شادی های کوچک را بامید خوشبختی بزرگ از دست می دهند.“
(پرل س. باک)


” وقتی این همه اشتباهات جدید وجود دارد که می توان مرتکب شد، چرا باید همان قدیمی ها را تکرار کرد. “ (برتراند راسل)


” هیچ چیزی نمی توان به کسی یادداد، اما می توان باو کمک کرد تا پاسخ ها را در درون خود بیابد.“ (گالیلئو گالیله)

پاسخ . انعکاس

اگر زندگی از دست کسی خارج شده باشد انگار که آدرس جایی تو یه شهر دیگه رو گم کرده باشه باید بگرده
زندگی ما آدما اکثرا پاسخی شده به جهالت ما
کمی ایستادن کمی فکر کردن
تا کی باید فقط رشد کنیم و دنبال چیزای جدید باشیم
بعضی وقتا باید به داشته ها سر و سامون بدیم
زندگی کنیم برای زندگی برای بودن بودن...
نه پاسخ به دنیا دادن