لیلی پرورده جامعه ایست که دلبستگی و تعلق خاطر را مقدمه انحراف میپندارد که نتیجه اش سقوطی حتمی است در درکات وحشت انگیز فحشا؛و به دلا لت همین اعتقاد همه قدرت قبیله مصروف این است که آب و آتش را- و به عبارت رسا تر آتش و پنبه را - از یکدیگر جدا نگاه دارند تا با تمهید مقدمات گناه ، آدمیزاده طبعا ظلوم و جهول در خسران ابدی نیفتاد.در محیطی چنین یک لبخند کودکانه ممکن است تبدیل به داغ ننگی شود بر جبین حیسیت افراد خانواده و حتی قبیله.در این ریگزار تفته, بازار تعزیر گرم است و محتسب خدا, نه تنها در بازار که درا عماق سیه چادر ها و پستوی خانه ها . همه مردم از کودک و خورد سال مکتب گرفته تا پیران سالخورده قبیله مراقب جزئیات رفتار یکدیگرند. نخستین لبخند محبت لیلی و مجنون اندک سال در فضای محدود مکتبخانه، نه از چشم تیزبین ترین ملاّی ترکه به دست مکتب پوشیده میماند و نه از نظره کنجکاو بچه های همدرس و هم مکتبی. در این سرزمین پاکی و تقوا بدا به حال دختر و پسر جوانی که نگاه علاقه ای رد و بدل کنند، که کودکان همدرس- با همه کم سن و سالی و بی تجربگی- نگاه بدان معصومیت را از گناهان کبیره میشمارند و کف زنان و ترانه خوانان به رسوا گری می پردازند و کار هو و جنجال را به مرحله ای میرسانند که پدر غیرتمند, دختر سر به هوا را از مکتبخانه باز گیرد و زندانی حصار حرمسرا کند؛ و قیس بی نوا از هجوم طعنه همسالان, کارش به آشفتگی و جنون کشد؛ و واقعه ای بدان سادگی تبدیل به داستانی شود هیجان انگیزو لبریز از گزافه ها و افسانه ها ، و شاعران و ترانه سازان محله شرح دلدادگی ها را به رسوایی در قالب ترانه ریزند و در دهان ولگردان کوچه و بازار اندازند تا دختری از مکتب بریده در پستو خزیده را نقل بزم غزل سریان کنند و موضوع ترانه مطربان و دف زنان و پسر اندک تحمل حساس را آواری کوه و دشت و بیابان.
اما در دیار شیرین منعی بر مصاحبت و معاشرت مردو زن نیست. پسران و دختران با هم می نشینند و با هم به گردش و شکار میروند و با هم در جشن ها و مهمانی ها شرکت میکنند و عجبا که در این آزادی معاشرت، شخصیت دختران پاسدر عفاف ایشان است که به جای ترس از پدر و بیم بدگویان محتسبی در درون خود دارند و حرمتی برای خویشتن قائلند. دختر ها, مادران و پیران خانواده را مشاور نیک اندیش خویش میدانند و هشداری دوستانه چنان در دل و جانشان اثر میکند که وسوسه های شاهزاده جوان عشرت طلبی چون پرویز نمیتواند دّر حصار پولادین عصمتشان رخنه ای کند. در سرتاسر داستان خسرو و شیرین بیتی واشارتی به چشم نمیخورد که آدمیزاد خیر خواه مصلحت اندیشی به نهی از منکر برخاسته باشد و از عمل نا معقول شیرین انتقادی کرده باشد. گویی همه مردم این سوی جهان از ارمنستان گرفته تا کرانه های غربی ایران و قصر شیرین گناه کاران با انصافی هستندکه داستان "عیسی و رجم زانیه "را شنیده اند و در برخوردبا گناه دیگران به یاد نامه اعمال خویش می افتند و به حکم بزرگوارانه مرّوا کرما, دیده عیب بین خود را بردلیریها و جسارتهای جوانان فرو بدند.
در دیار شیرین مردم چنان گرم کارهای خویش اند و مشاغل روزانه, که نه از ورود نا منتظره ولیعهد شاه ایران به سرزمین خود با خبر می شوند و نه پروای سر گذشت عشق شیرین و پرویز دارند. حتی یک نفر هم در این مملکت بی در و دروازه معترض این نکته نمیشود که در بزم شبانه میهن بانو چه میگذرد و جوانان عزبی چون پرویز و همراهانش چرا با دختران ولایتشان مسابقه اسب تازی و چوگان بازی میگزارند.گویی احدی را عقده ای از میل های سرکوفته بر دل ننشسته است.ظاهرا این دیار ولنگری ها و بی اعتنایی ها نمونه همان سرزمین بی حساب و کتابی است که در آن کسی را با کسی کاری نباشد. دختری سر شناس یکه و تنهابر پشت اسب می نشیند و بی هیچ ملازم و پاسداری از ناف ارمنستان تا قلب تیسفون میتازد و وقتی محروم از دیدار یار , نادیده به دیار خود باز میگردد, یک نفر مرد غیرتی در سرتاسر مملکتش پیدا نمیشود تا بپرسد: چرا رفتی و کجا رفتی؟
قسمتی از مقدمه کتاب "سیمای دو زن"
خفه اووووول انتر
سلام
سال نو مبارک
ه ه ه ه ه ه ه ... منو تو فامیل از اب درومدیم...