شهردار هویج

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

شهردار هویج

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

خلسه - وهم ....حقیقت؟

 بعضی وقتا به نظرم آدما بر می گردن به کودک ترین احساسات و افکار درونیشون تا حالا شده
 تو خوابو بیداری یا حتی بعضی وقتا آدم نمیدونه کی این اتفاق براش افتاده به یه چیزه فکر کنین که هیچوقت به نظر مهم نبودن ؟یعنی اصلاً جا واسه فکر کردن  حتی تصور نمیکردیم داشته باشن؟ کسی میتونه به من بگه که خاطر های ما یعنی تمام اتفاقای که تو زندگیمون از اول تا الان  افتادن الان کجان؟ مثلا پارسال با یه جمی از دوستان رفتیم مسافرت شمال جاتون خالی  واقعاً واقعاً خوش گذشت الان اون خندیدنا اون لحظه ها الان کجان فقط به عنوان یه اتفاق با یه مکانیسم  خاصی رو مغز ما ثبت شدن یا اینکه اونا هم مثل ما الان یه جا دارن زندگیشونو میکنن؟ عمر ما الان کجاست؟ فقط میدونیم آینده وجود داره؟
 دقت که میکنم میبینم دقیقا تو همین لحظه ها که این افکار میان سراغم به هر چیزی دیگه ای که فکر کنم برام اهمیت حیاتی پیدا میکنه تمام اتفاق ها خیلی خیلی مهم میشن و در ضمن جز ئیات  خیلی زیادی هم از اون چیزا تو ذهنم میاد یعنی حتی چیزایی که هنوز تجربه نکردمشون یا اتفاقا یی که هنوز برام نیفتادن با جزئیات  فوق العاده زیادی میان تو ذهنم که مطمینم تو حالته عادی هر چقدر هم وقت بزارم که بهشون فکر کنم این چیزا به ذهنم به هیچ عنوان نمیرسن نمیدونم من کجام دنیا کجاست واقعیت کجاست چقدر اون چیزی که از زندگی درک میکنم به حقیقته زندگی نزدیکه .اصلا اینا از کجا به ذهنم میان ؟فقط با خودم میگم  درک دنیا ـ زندگی ـ بودن ما ...      این همه عظمت (تازه اونقدری که  ذهن من از عظمت درک داره)ممکنه؟
نظرات 7 + ارسال نظر
م ی ث م دوشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:23 ق.ظ http://mrblue.blogsky.com

تسور غلطه درستش تصور !
ما که زیاد این چیزا رو در نمیابیم! اما وقتی خواب یه چیزی رو میبینی بعدآ وقتی اون صحنه رو تو بیداری میبینی گیج میزنی که من اینجا بودمااا !
با تبادل لینک موافقی ؟

امیر دوشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:24 ب.ظ http://www.bjm.blogfa.com

چیزی که از زندگی درک می کنی مثل یه کلاهه! سر بعضیا میره. اما سر بعضی ها نه!

مهندس توفیقی! چهارشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:00 ق.ظ

سلام آی مهندس! با خبر شدیم که وبلاگی افتتاح فرمودید گفتیم عرض ادبی داشته باشیم.
فرمودید خاطرات شمال یاد خاطرات شیرینی افتادیم که معذالک حضرتعالی در آن مجلس نقش مهندس ناظر را ایفا میکردید و چه فشارهایی که از جانب شما به ما وارد نشد...
همچنین این جمله که :من کیم اینجا کجاست این بچه رو... ما رو از ادب شما متحیر ساخت
مورید باشید!

محمد پنج‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:00 ق.ظ http://www.pourbakhsh.blogfa.com/

ها؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:11 ق.ظ

ببینید برادرم
خاطره های ما می رن جایی مه خاطره های بقیه آدمها اون جاست در اثر تراکم زیاد خاطره جا برای رشد ندارن متراکم می شن و تبدیل به اجسام جامدی می شن این جامدات وقتی مه حجمشون زیاد شد از حوزه خودشون خارج می شن بعد از آزادی به خاطر اینکه جا برای جولون زیاد دارن تبدیل به گاز می شن و برای اینکه طبق اصول بقا باید یه بلایی سرشون بیاد میرن خودشونو به یه آدم دیگه غالب می کنن و این جریانات .همچنان ادامه داره

مجید چهارشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:52 ق.ظ http://majidiat.blogfa.com/

واسه من هم سوال شد

شقایق چهارشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:26 ب.ظ http://manvto.persianblog.ir

سلام.خوبید شما؟ من معنی اولین پستتونو متوجه نشدم ! یعنی چی اونوقت ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد