شهردار هویج

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

شهردار هویج

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

irreversible

تو سونا خشک نشستی حرارت از سر تا پاتو گرفته موج گرما یه لحظه هم گونه هاتو رها نمیکنه
اما میدونی موندن برات لازمه چشماتو میبندی که مثلا آروم تر شی
شروع میکنی تا 200 شمردن میگی تموم شد دیگه میرم هنوز به 30 نرسیدی شروع میکنی تند تر شمردن
به 60 میرسی صدای خنده یه نفر رواز یبرون می شنوی صداش تو گوشت پژواک میده نا خودآگاه چشمارو باز میکنی میبینی از شیشه در که طرف زیر دوش وایساده نفسش از سردی آب هی حبس میشه
یه آب پاش از سقف داره اب یخ رو بصورت پودر خیلی آرام روی حوضچه آب سرد میریزه
بلند میشی بی اختیار که بری
یهو یادت می افته داشتی میشمردی ولی یادت نمیاد تا چند شمرده بودی میشینی چشماتو میبندی تندتند از 83 میشماری
فقط تصویر قطره های خنکی که زیر نور هالوژن میدرخشیدن تو ذهنته
تمام قطره های آبی که از پوستت میان بیرون رو حس میکنی خیلی لذت بخش میشه یه لحظه
ولی دوباره شبنمهای خنک میان سراغت
از این تغییر احساس یه دفه پیشونیت خیس میشه
رسیدی به 140
شرایت اصلا خوب نیست نمیدونی چی میخوای
میگی این دفه رو میرم ولی دفعه بعد کل ساعت شنی رو میشینم
میگه پس اینهمه عرق کردی حیفه خرابش نکن
میگی حالم خوب نیست بذار برم
میگه من جلوتو نمیگیرم اگه میخوای برو ولی تمام فایدش از الان به بعده
به 200 ناسزا میگی
خودتو میکوبونی به دیوار
بلند میشی میری دستگیره درو میگیری مکث میکنی چشمت فقط دنبال حوض آب سرد میگرده ...آهان پیداش کرد
درو باز میکنی میدوی بیرون میپری تو حوضچه
.
.
.
نشستی زیر شبنما تکیه دادی به دیوار
خیره شدی به آب سرد
فکر میکنی یه چیزی رو از دست دادی
دنبالش میگردی در حالی که میدونی اونجا پیداش نمیکنی
نگاهی به در سونا میندازی
بوی اکالیپتوس میخوره به مشامت
داشت خوب پیش میرفت خرابش کردی
میگی دوباره میرم
میگه من دیگه نمیام
میگی چرا
میگه هیجانم دیگه از دست رفته
دیگه صفحه سفیدی نیستم که هرچی روم نقش بزنی برام تازه باشه
مگه میشه اون حرارت از یادم بره
مگه میشه حس خوشایند پیشانی خیس و داغ در حال تماشای شبنم سرد حک نشه....
.
.
.
در خیال ویرایش گذشته
غافل از احساس ....


سفر

فکر میکردم آزادم
بهتر که اسیر شدم
نور سبز آویزها
یا که رستاخیز انعکاس و آینه
یا که پولاد غرقه در دست احتیاج
یا که حس بی پالودگی بعد از وداع
یا که عزم بودن تنها و خاموش و پر محتوا
ِ

بی شک تفکر راه می افتد بر ایوان درکش

اینجا کجاست که هر کس فقط تا درگاه ورود ,من است و حین که وارد شد فقط اوست


یا ابالحسن , یا ضامن آهو

شکر بهار


فروردین همیشه ماهیه که کمتر از ماههای دیگه ادم خودشو توش پیدا میکنه
تا به خودش میاد اردیبهشت شده
ولی اکسیژن فروردین منو میبره به ایرانزمین به عهد باستان به جایی که جشن بهار در تخت جمشید گرفته میشد
یه دنیای روشنی و جلال ...به بوی خاک شیراز .... تاریخ...
قشنگترین تبریکم و برای رسیدن فروردین تقدیم به همه میکنم امیدوارم مثل تحولی که هممون بعد از 10 روز که از فروردین میگذره در طبیعت حس میکنیم تحولی درونی رو به سوی حال بهتر بدست بیاریم و امسالمون با پارسالمون فرق کنه.

یا هو