شهردار هویج

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

شهردار هویج

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

زندگی یا آرزو ها

مدتی ه دارم به این فکر میکنم  که امید ها و آرزو های زندگی با ما خصومت دارن  ,این دو عامل مختلف چون دو صف دشمن در برابر  هم ایستادن و ما رو رنج میدن .سالهای سال با هم مبارزه میکنند اما : شکست هر کدوم شکست دیگری است. اگر در آرزوهامون  موفق شدیم زندگی رو از دست دادیم و اگر زندگی رو از دست بدیم آرزوو های ما نابود میشن. به نظر هم  نمیاد این اثر, منشآ در قانون بقای یه چیزی داشته  باشه.

خلسه - وهم ....حقیقت؟

 بعضی وقتا به نظرم آدما بر می گردن به کودک ترین احساسات و افکار درونیشون تا حالا شده
 تو خوابو بیداری یا حتی بعضی وقتا آدم نمیدونه کی این اتفاق براش افتاده به یه چیزه فکر کنین که هیچوقت به نظر مهم نبودن ؟یعنی اصلاً جا واسه فکر کردن  حتی تصور نمیکردیم داشته باشن؟ کسی میتونه به من بگه که خاطر های ما یعنی تمام اتفاقای که تو زندگیمون از اول تا الان  افتادن الان کجان؟ مثلا پارسال با یه جمی از دوستان رفتیم مسافرت شمال جاتون خالی  واقعاً واقعاً خوش گذشت الان اون خندیدنا اون لحظه ها الان کجان فقط به عنوان یه اتفاق با یه مکانیسم  خاصی رو مغز ما ثبت شدن یا اینکه اونا هم مثل ما الان یه جا دارن زندگیشونو میکنن؟ عمر ما الان کجاست؟ فقط میدونیم آینده وجود داره؟
 دقت که میکنم میبینم دقیقا تو همین لحظه ها که این افکار میان سراغم به هر چیزی دیگه ای که فکر کنم برام اهمیت حیاتی پیدا میکنه تمام اتفاق ها خیلی خیلی مهم میشن و در ضمن جز ئیات  خیلی زیادی هم از اون چیزا تو ذهنم میاد یعنی حتی چیزایی که هنوز تجربه نکردمشون یا اتفاقا یی که هنوز برام نیفتادن با جزئیات  فوق العاده زیادی میان تو ذهنم که مطمینم تو حالته عادی هر چقدر هم وقت بزارم که بهشون فکر کنم این چیزا به ذهنم به هیچ عنوان نمیرسن نمیدونم من کجام دنیا کجاست واقعیت کجاست چقدر اون چیزی که از زندگی درک میکنم به حقیقته زندگی نزدیکه .اصلا اینا از کجا به ذهنم میان ؟فقط با خودم میگم  درک دنیا ـ زندگی ـ بودن ما ...      این همه عظمت (تازه اونقدری که  ذهن من از عظمت درک داره)ممکنه؟